. هیربد سوشیانت مزدیسنا
* گیتی و مینوی مردم
.
ز مینو وُ گیتی در آمیزگاه / بسی بهره بودی به شام ُ پگاه
به سامان، گشایندهی بستهها / که همجوش ُ پُر زور، پیوستهها
که «آتورپادِ زراتُشتگان» / نکو فَروَهَر، راد ُ پُرمایگان
منش بوده نیکو وُ خاموش ُ ژرف / به دین اندرون، دانش پُر شگرف
بگفتا به «یزدگردِ شاپورگان» / شهنشاه ایران ُ آزادگان
که آشوب ُ شور ُ شکستن به کار / از آن دو که همزور، آمد به بار
سرای سپند ُ سرای سپنج / گسست ُ بپاشید با درد ُ رنج
چونانست که مردم بسان جهان / چو مینو وُ گیتی ببیند به جان
که پنج است همجوش ُ پیوند ُ جفت / که رازش ز مردم نه باید نهفت
نخستین چو گیتی: همان پیکره / چو مینو: روان، زوج ِ او یکسره
دگر هم به گیتی: چو مال ُ چو گنج / به مینو: همان کرفهی پُر ز رنج
سه دیگر به گیتی: به آزرم ُ شرم / به مینو: همان کوشش اهل ُ گرم
چهارست که شاهی هماهنگ دین / که کیش است زمینو وُ شاه است زمین
به پنجم که نیکو دهش: این جهان / و مینو: همان دانش آن جهان
گزارنده دستورِ ساسانیان / بگسترد بینش، چنین در میان
که با شهریاری ز نیکو روان / برازنده آزرم ِ پویشوران
ز کوشش به مال ُ به بخشش، دراز / روان ُ تن است بوی خوش را فراز
دو نیرو چو جوشَد به پیوندِ هم / ز جان بگسلد آن دروغ ِ سَهَم
مگر از دو نیرو یکی شد به زار / چه گیتی چه مینو شود در نزار
دگر را چو خود هم بگرداندش / به سستی ُ آسیب، در مانَدَش
نه زور ُ نه رامش که هر دو سزند / که بر جان ز هر دو برآید گزند
ز نیروی مینو وُ گیتی همیست / هماره به افزون، نه اندر کمیست
به گیتی: تن است ارج ِ هر روزگار / که مینو: روان بوده پرهیزگار
برابر: روان را به پرهیز ُ پاک / به ابزار ِ تن بوده اندام ِ خاک
دگر، مالِ گیتی به زیبندگی / ز کرفه، به مینو بُدش بندگی
برابر: که کرفه شود برتری / از آن مال ِ گیتی، وزآن مهتری
سهدیگر، که آزرم گیتی به ارز / به پیوندِ مینو بجویید ورز
برابر: ز مینو که رشد ُ دِرَخش / بتابد ز آزرم ِ گیتی به بخش
چهارم که شاهی به گیتی شوی / به شالودهِ دین ببُد مینوی
برابر: چو خواهی که دینت رواج / به شاهی بپیوند بهتر به واج
به پنجم، به هم با برابر به کار / به گیتی: دهش، مینو: آموزگار
رمق، کم بُود، بس ببودی نزار / به گیتی ُ مینو چنین کارزار
«روان مینوی» کو به بندِ دروغ / به گیتی «تنا پُهل» ُ خام است فروغ
وگر تن بمیرد به گیتی به مرگ / «روان مینوی» بوده بی ساز ُ برگ
به گیتی تهی مال ُ هم خواسته / درنگ است به کرفه که آراسته
وگر «مینَویْ کرفه» گردید خوار / همان مال گیتی نیرزد به کار
به گیتی نه باشد که آزرم ُ شرم / شکسته به مینو چو کردارِ نرم
هم آزرم ِ گیتی رود از میان / ز خویشتن به مینو هم اندر زیان
به گیتی چو پایان شود پادشاه / همان دین ِ مینو بمانَد ز راه
وگر دین به گیتی بگردد تباه / بلرزد به کشور، سر ُ تخت ِ شاه
دهشهای گیتی چو رخ بر بتافت / به مینو که سودای دانش شکافت
ستایش نه باشد به گیتی دهش / چو اندر نهان بود، سودِ منش
.
کنونت ز نیروی مردم همان مینوی / شنودن بشاید که تا نَغنَوی
به فرجام ِ هر چیز، آمادگی / چو پی برد، نامی که: «فرزانگی»
ز چیزی اگر بوده گیرندگی / بسی چیز آمد: «فزایندگی»
ز چیز چون نشان ُ شمارندگی / به آمار خوانی تو: «دانندگی»
به سود ُ زیان، چیز، سنجیدگی / به تیزبین نامش: «شناسندگی»
به خوبی در اندیشه اندر جهان / نماید که نیکو بر این کهکشان
و یا بود ُ نابود در زندگی / سهش بود ُ باور: «گرایندگی»
چو خواهی که یابی به کامت گزیر / به نامش بخوانی همان: «یاد» ُ «ویر»
هرآنکو به ژرفی همی بنگرد / گزیننده را نام باشد: «خرد»
چو داری و پایی به ابزار ُ توش / بخوانی که اندوختن را تو: «هوش»
چو رایزن برآراستن در کنش / گزینش به ابزار بودی: «منش»
هویدا زبان ُ نویسندگی / بنامی به ابزار: «گویندگی»
ترابر به دانش که بوده تناش / چوابزار آنکو که خوانی: «کنش»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر