۱۳۸۸/۰۴/۲۵

ایران. اسلام. عرب (۱۳)


عارفان علیه عابدان(۱)
مسلمان گر بدانستی که بت چیست* یقین داشتی که دین در بت پرستیست
 [شیخ محمود شبستری]
به گفته شاهرخ مسکوب: برخلاف علما، عرفا نه تنها افسانه ها و حماسه ملی ایران قدیم را طرد و نفی نمیکردند و آن را ترهات مجوس و مایه گمراهی و مکروه و حرام نمیدانستند بلکه به آن توجه داشتند. یکی از ارکان فلسفه اشراق سهروردی به اصطلاح خودش حکمت خسروانی بود؛ اندیشه و فرزانگی ایران پیش از اسلام. [هویت ایرانی و زبان فارسی]
خرقه سپید یا کبود فرزانگان دوره اسلامی و سلوک هفتگانه و بسیاری از آیینهایشان برخاسته از عرفان مهری و مزدایی بوده است. در تذکرت الاولیا آمده که حسین بن منصور حلاج که به جرم زندقه کشته شد، روزی چیزی مینوشت. کسی از او پرسید که چه مینویسد؟ و حلاج پاسخ داد: <چیزی مینویسم که با قرآن مقابله کنم>. حافظ با اشاره به دار زدن منصور حلاج میگوید: <جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد>.
حافظ، پارسي گويي را زبان عرفان مي داند و آگاه است كه زبان هاي بيگانه از بيان راز و رمزهاي عرفاني ناتوانند:
تركان پارسي گو، بخشندگان عمرند* ساقي بده بشارت پيران پارسا را
گر مطرب حريفان اين پارسي بخواند* در رقص و حالت آرد صوفي با صفا را
حجاب سازان حافظ پژوه نمي گويند كه چرا حافظ به جاي يادكرد از تازيان و خلفاي راشدين و امثالهم، در غم و حسرت دوران جم و كاووس و خسروان ديگر است؟
تازيان را غم احوال گران باران نيست* پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ساقي بيار باده و با مدعي بگو* انكار ما مكن كه چنين جام، جم نداشت
 گفتم اي مسند جم، جام جهان بينت كو* گفت: افسوس كه آن دولت بيدار بخفت
 حال خونين دلان كه گويد باز* وز فلك خون جم كه جويد باز
 كي بود در زمانه وفا جام مي بيار* تا من حكايت جم و كاووس كي كنم
آشنايي و دلبستگي حافظ به شاهنامه و پيروي او از منش فردوسي، از اين سروده ها آشكار مي شود:
همان مرحله است اين بيابان دور* كه گم شد در او لشگر سلم و تور
 همان منزلست اين جهان خراب* كه ديدست ايوان افراسياب
 كجا رفت پيران لشگركشش* كجا شيده آن ترك خنجركشش
 گوي خوبي بردي از خوبان خلخ شاد باش* جام كيخسرو طلب ك افراسياب انداختي
 شوكت پور پشنگ و تيغ عالمگير او* در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
 شاه تركان چو پسنديد و به چاهم انداخت* دستگير ار نشود لطف تهمتن چكنم
 سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل* شاه تركان فارغست از حال ما كو رستمي
 شاه تركان سخن مدعيان مي شنود* شرمي از مظلمه ي خون سياوشش باد
 شكل هلال هر سر مه مي دهد نشان* از افسر سيامك و طرف كلاه زو
 ز دست شاهد نازك عذار عيسا دم* شراب نوش و رها كن حديث عاد و ثمود
 ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد* دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
 شهر ياران بود و جاي مهربانان اين ديار* مهرباني كي سر آمد شهرياران را چه شد
 در عرفان ایرانی مانند مقالات شمس تبریزی، «کعبه دل» به جای «کعبه گل» مینشیند. «آذرکیوان» سرکرده گروه «مه آبادیان» یا آذرهوشنگیان (مرگ: ۱۰۲۷ قمری) در پاسخ به یکی از فقهای اسلام که پرسیده بود چرا او و پیروانش از کشتن جانوران و خوردن گوشت خودداری میکنند، گفته بود: <خداپژوهان را اهل دل گویند و دل را کعبه حقیقی. پس آنچه بر محرم کعبه آب و گل حرام است بر محرم کعبه حقیقی به طریق اولی روا نیست یعنی اکل حیوانی و ذبح جانور>. [دبستان مذاهب، چاپ ۱۳۶۲، ص ۳۳] در همان کتاب اشاره شده به «پره کیوان یزدانی» که از عرفای فرقه «بیراکی» در هند به شمار میرفت. وی در احمدآباد (گجرات):< موذنی را دید که بالای بام مسجد رفته اذان به انجام رسانید. چون فرود آمد کیوان پره پرسید: «پاسخ یافتی»؟ موذن گفت: «از که»؟ گفت:‌ «آن را که میخواندی»! و چون به بندر سورت که از بندرهای مشهور هند است رسید حاجیی را دید که از راه دریا به بندر پیوست. کیوان پره از او پرسید: «از کجا می آیی»؟ گفت: «از خانه ی خدا». کیوان پره سرود که:«خدا را دیدی»؟ جواب داد: «نه». پس گفت: «مگر در خانه نبود»؟ حاجی متحیر بماند>.

۱۳۸۸/۰۴/۲۳

ایران. اسلام. عرب (۱۲)


غنایم عرب(۱)
هرگاه قوم عرب بر کشورهایی دست یابد، به سرعت آن ممالک رو به ویرانی میروند. [مقدمه ابن خلدون، عنوان فصل بیست و ششم]
آیا پس از فوت رسول اسلام اعراب همانند او رفتار کردند؟ رویه او در نامه اش به مردم زرتشتی بحرین اینگونه بود: <اگر شما نماز بگزارید و زکات بدهید و نیکخواه خدا و رسول او باشید و یکدهم محصول خرما و یک بیستم غلات خود را بپردازید و فرزندان خود را به مجوسیت بار نیاورید، از آنچه بر آن اسلام آوردید برخوردار خواهید بود؛ جز آنکه آتشکده از آن خدا و رسول اوست. و اگر اینها را نپزیرید جزیه بر شما خواهد بود>. به گفته بلاذری نخستین و بزرگترین مال ایرانیان از بحرین به مدینه رسید و مبلغ آن هشتادهزار درهم بود که بخشی از آن را رسول به عمویش عباس بخشید. [فتوح البلدان]
اینک ببینیم نسل بعدی چه کرد؟ <خالد بن ولید بیامد و عراق را فتح کرد و گنجهای ملوک عجم را که از چهارهزار سال بازنهاده بودند همه برداشت و آنچه نصیب عمر آمد به مدینه فرستاد>. [تاریخ گردیزی] وقتی غنائم ایران را نزد عمر آوردند، بارها را گشود و چون چشمانش به آنهمه گوهر و مروارید و زر و سیم افتاد که هرگز ندیده بود، به گریه افتاد. عبدالرحمن بن عوف به او گفت: <جای شکر است! چرا گریه می کنی؟> گفت: <آری ولی خداوند اینهمه ثروت را به مردمی نداد مگر آنکه دشمنی و کینه را میانشان افکنده باشد>.
به نوشته ابن خلدون پس از کشته شدن جالینوس سردار ایرانی در قادسیه به دست زهره بن حویه، وی سلاحها و اموال و جامه های جالینوس را که بهای آنها هفتادوپنجهزار قطعه زر بود ربود. اما سعدوقاص اموال را بازپس گرفت و گفت که چرا وی خودسرانه این کار را کرد. عمر در نامه اش به سعد گفت که نباید دل زهره را میشکست زیرا او وظیفه اش را انجام داده است. برای عربها گرده های نان نازک شفافی آوردند و آنها گمان میکردند این گرده ها نامه هایی است. و در گنجینه های خسرو به کافور دست یافتند و آنها را به جای نمک به کار بردند و نمونه اینگونه حکایات فراوانست>.
به موجب روايتی ، ضرار بن الخطاب كه درفش کاویان را به دست آورده بود آن را به سی هزار دينار فروخت، در صورتي كه بهای واقعی گوهرهای آن به يكصد و بيست هزار دينار سر میزد.

۱۳۸۸/۰۴/۲۱

حافظ مهرآیین (۴۶)


{م.ص. نظمی افشار}
شراب، مي، باده (پ)
منوچهري دامغاني شاعر دربار سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوي (اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم قمري) در يكي از سروده‌هاي خود، رسيدن ماه مهر، چيدن انگور و انداختن شراب را به تصوير كشيده است:
باز دگر باره مهر ماه درآمد/ جشن فريدون آبتين به بر آمد
عمر خوش دختران رز به سر آمد/كشتنيان را سياستي دگر آمد
دهقان در بوستان همي سحر آمد/تا ببرد جانشان بناخن و چنگال
مهر ماه از راه رسيده است. جشن مهرگان است (روزي كه فريدون بر ضحاك غلبه كرده است) انگورها در تاكستان رسيده و آمادة كنده شدن هستند. كشتبان قصد كندن آنها را دارد. لذا صبح زود به تاكستان مي‌رود تا به كندن انگورها بپردازد.
دختركان سياه زنگي زاده/ بس به وضيع و شريف روي گشاده
مادركانشان به دايه هيچ نداده/وز در گهواره شان برون ننهاده
بر سر گهوارشان بروي فتاده/مروحة سبز در دو دست همه سال
شاعر انگور سياه را به دختران سياه پوست تشبيه كرده است. دختراني كه حجاب ندارند و موهاي پريشانشان در منظر ديد است. شاخه‌هاي انگور كه برگ آنها ريخته موهاي پريشان دخترانيست كه مادرشان به دايه پول نداده و در نتيجه موهايشان شانه‌كرده نيست و پريشان و بهم ريخته است. (مرحوه = بادبزن= كنايه از برگ انگور است) مانند دختر بچه‌هايي كه از گهواره بيرون افتاده و صورتشان بروي زمين قرار گرفته و موهاي پريشانشان بر روي زمين پخش است.
دختركان بيست بيست خفته بهر سو/پهلو بنهاده بيست بيست به پهلو
گيسو در بسته بيست بيست به گيسو/ گيسوشان سبز و گيسو از بر زانو
هر يكي از ساعدين مادر و بازو/خويشتن آويخته به اكحل و قيفال
تاكستاني را تصور كنيد كه به قطعاتي تقسيم شده كه هر قطعه داراي بيست درخت انگور است. اين انگورها بر داربست‌هايي كشيده شده‌اند و شاخة اصلي تاك چون مادري مي‌ماند كه شاخه‌هايش از رگ‌هاي اين مادر تغذيه مي‌كنند (اكحل و قيفال = دو رشته از رگهاي اصلي) دست و بازو هستند.
شير دهدشان بپاي مادر آژير/كودك ديدي كجا بپاي خورد شير
مادرشان سر سپيد و جمله شده پير/و ايشان پستان او گرفته به زنجير
دهقان روزي ز در درآيد شبگير/گويد كاي دختران گُربز محتال
شاخه‌اصلي تاك چون مادري به شاخه‌هايش شير مي‌دهد(آژير = محتاط، هوشمند). شاخه‌هاي تاك كه بر داربست قرار دارند مانند كودكاني مي‌مانند كه ايستاده از مادرانشان شير مي‌خورند. شاخة اصلي تاك كه پيچ خورده و چروكيده است مانند صورت زن پيري است كه فرزندانش به او چسبيده و دست از شير خوردن بر نمي‌دارند. دهقان به اين فرزندان سمج مي‌گويد كه اي دختران حيله گر.(گُربز و محتال:حيله گر)
مادرتان پير گشت و پشت بخَم كرد موي سر او سپيد گشت و رخش زرد
تا كي از اين گنده پير شير توان خَورد سرد بود لامحاله هر چه بود سرد
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد/گر سرتان نگسلم ز دوش بكوپال
دهقان به دختران انگور مي‌گويد كه مادرتان پير شده و برگ‌هايش زرد شده. تا كي مي‌خواهيد شيرة جان او را بمكيد. من مسلمان و جوانمرد نيستم اگر سرتان را از تن جدا نكنم.
آنگه رزبانش را بخواند دهقان/ دو پسر خويش را و دو پسِ رزبان
هر يك داسي بياورند يتيمان / برده بآتش درون و كرده بسوهان
حنجره و حلقشان ببرند آسان/نادره باشد گلو بريدن اطفال
دهقان باغبانش را فرامي‌خواند و به دو پسر او و دو پسر خودش دستور مي‌دهد كه انگورها را بچينند. پسرها داس هايشان را در آتش گذاشته تيز مي‌كنند و به چيدن انگورها مي‌پردازند.
نادره‌تر اينكه طفلكان نخروشند/خون ز گلو بر نياورند و نجوشند
با آن كشندگان سختكوش نكوشند/پس به كواره فرو نهند و بپوشند
در طمع آنكه كشته را بفروشـند/اينت عجايب حديث و اينت عجب حال
انگورهايي كه از شاخه جدا مي‌شوند، در مقابل چيده شدن مقاومتي نشان نمي‌دهند خوني هم از آنها ريخته نمي‌شود. انگورها را در كواره(سبد) قرار مي‌دهند و روي سبدها را مي‌پوشانند.
آنكه آرند كشته را به كواره/ بر سرش بازارشان نهند به زاره
آيد بر كشتگان هزار نظاره/ پره كشند و بايستند كناره
نه به قصاصش كنند خلق اشاره/ نه بِدِيَت پادشه بخواهد ازو مال
آنگاه انگورها را در سبد به بازار حمل مي‌كنند و در معرض فروش قرار مي‌دهند. كسي از بابت كشتن دختران رز طالب قصاص نمي‌شود و پادشاه نيز طلب ديه نمي‌كند.
بلكه بخرند كشته را ز كشنده/گه به درشتي و گه بخواهش و خنده
اي عجبي تا بوند ايشان زنده/نايدشان مشتري تمام و بسنده
راست چو كشته شوند و زار فكنده/آيدشان مشتري و آيد دلال
تا وقتي كه انگورها در باغ بوده و زنده بودند مشتري نداشتند. ليكن بعد از مرگ مشتري براي آنها پيدا شده است.
زود بخرندشان ز حال نگشته/هرگز كه خريده بود دختر كشته
كشته و بر كشته چند روز گذشته/در كفني هيچ كشته را ننبشته
روز دگر آنگهي به ناوه و پشته/در بن چرخشتشان بمالد حمال
انگورها را تا قبل از اينكه پوسيده شوند مي‌خرند و به حمال‌ها مي‌سپرند. اينها كشتگاني هستند كه چند روز از مرگشان مي‌گذرد و كسي آنها را در كفن نپيچيده.
باز لگد كوبشان كنند هميدون/پوست كنند از تن يكايك بيرون
بر سرشان بر نهند و پشت و ستيخون/سخت گران سنگي از هزار من افزون
تا برود قطره قطره از تنشان خون/پس فكند خونشان بخم در قتال
انگورها را به منظور گرفتن شراب لگدكوب مي‌كنند، به صورتي كه پوست انگورها از گوشتشان جدا شود. لگد كنندگان سنگي گران بر پشت و استخوانشان قرار مي‌دهند تا انگورها بهتر له شوند. آنگاه شيرة به دست آمده را داخل خم مي‌ريزند.
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد/تير زند بي كمان و سخت بگوشد
مرد سر خمش استوار بپوشد /تا بچگان از ميان خم بنجوشد
آيد هر ساعتي و پس بنيوشد/تا شنود هيچ قيل و تا شنود قال
شيرة انگور در داخل خم به جوش آمده و حباب‌هايي در آن ديده مي‌شود. شراب ساز در كوزه را مي‌پوشاند و مرتب به آن سر مي‌زند تا جوشش آن تمام شود.
چون بنشيند به مي معنبر جوشه/گويد كايدون نماند جاي انوشه
در فكند سرخ مُل به َرطلٍِ دو گوشه/روشن گردد جهان ز گوشه بگوشه
گويد كاين مي مرا نگردد نوشه/تا نخورم ياد شهريار عدو مال
چون شيرة انگور تبديل به شراب مي‌شود، مي‌گويد كه جاي صبر كردن نيست، شراب را داخل ظرف مخصوص مي‌ريزد تا اينكه رنگ كدر آن شفاف شود. آنگاه مي‌گويد كه اين شراب نوش من نخواهد شد مگر اينكه به ياد شهريار خورده شود.

۱۳۸۸/۰۴/۱۸

ایران. اسلام. عرب (۱۱)


پیکار پهلوانان(۱)
بدین گونه بگذشت از ماه سی * همی رزم جستند در قادسی
بسی کشته شد لشگر از هردو سوی*سپه یک زدیگر نه برگاشت روی
سه روز اندر آن جایگه جنگ بود*سر آدمی سم اسبان بسود
شد از تشنگی دست گردان ز کار *هم اسب گرانمایه از کارزار
لب رستم از تشنگی شد چو خاک*دهن خشک و گویا زبان چاک چاک
خروشی برآمد به کردار رعد*از این سوی رستم و زآن سوی سعد
برفتند هر دو زقلب سپاه*به یکسو کشیدند ز آوردگاه
چو از لشگر آن هردو تنها شدند*به زیر یکی سرو بالا شدند
همی تاختند اندر آوردگاه*دو سالار هردو به دل کینه خواه
خروشی برآمد ز رستم چو رعد*یکی تیغ زد بر سر اسب سعد
چو اسب نبرد اندر آمد به سر*جدا شد از او سعد پرخاشگر
برآهیخت رستم یکی تیغ تیز*بدان تا نماید بدو رستخیز
همی خواست از تن سرش را برید*زگرد سپه این مر آن را ندید
فرود آمد از پشت زین پلنگ*بزد بر کمر بر سر پالهنگ
بپوشید دیدار رستم زگرد*بشد سعد پویان به جای نبرد
یکی تیغ زد بر سر ترگ اوی*که خون اندر آمد زتارک به روی
چو دیدار رستم زخون تیره شد*جهانجوی تازی بدو چیره شد
[شاهنامه: رزم رستم با تازیان در قادسیه]
در کتاب تاریخ ایران (از اسلام تا سلاجقه/ دانشگاه کمبریج) که چاپ اول آن از سوی انتشارت امیرکبیر در سال ۱۳۶۳ بوده است، در گفتار «عرب در ایران» چنین میخوانیم: <با وجود پیروزیهای اعراب، سرزمینهایی که به دست آنان گشوده شد یکسره گردن به ربقه طاعت تازیان ندادند بلکه بارها سر به شورش برداشتند... اینگونه شورشهای محلی در سالهای اخر خلافت عثمان و تمام ایام خلافت علی ع که اعراب خود گرفتار جنگهای داخلی بودند بیش از پیش چهره نمایاند. عثمان در سال ۳۵ قمری در یک طغیان عمومی در مدینه به قتل رسید و اهل استخر [پارس] این فرصت را مغتنم شمرده سر به شورش برآوردند. اما عبدالله بن عباس به فرمان علی بن ابیطالب ع خلیفه چهارم عصیان آنها را در خون فرو شست. اندکی بعد خلیفه، زیاد بن ابیه را مامور فرو خواباندن شورشهای فارس و کرمان کرد که در سال ۳۹ قمری عمال محلی عرب را از این نواحی بیرون رانده بودند. اهل نیشابور نیز در ایام خلافت علی ع پیمان شکستند و از پرداخت جزیه و خراج سر باز زدند چنانکه خلیفه ناچار گردید سپاهی برای به طاعت درآوردن آنها بدان سو گسیل کند... در ورود اعراب به مداین، ایرانیان ایشان را دیو نامیدند و در سیستان آنها را پیرو اهریمن میخواندند. در بسیاری نقاط ورودشان سبب فتنه گردید و هنگامی که اعراب در قم بانگ نماز برمی آوردند مردم می آمدند و دشنامشان میدادند. گه گاه به سویشان سنگ می انداختند و از رفتن به خانه هایشان خودداری میکردند>. پیش از این نیز اشاره شده بود که در هنگام محاصره استخر:<اهل شهر دلیرانه درایستادند اما عبدالله بن عامر حصار شهر را با سنگ و منجنیق کوبید و بنا بر روایت، از کشتگان جوی خون جاری گشت... شمار گزافه آمیز کشتگان را بین چهل هزار تا یکسدهزار گفته اند>.
ناصرالدین صاحب الزمانی مینویسد: <اگر در تاریخ جهانگشایی اسلام از مقاومتهایی گاهگاهی سخن میشنویم غالبن این مقاومتها، مقاومت اصیل توده ها نبوده است بلکه تلاش مذبوحانه ای به شمار میرفته اند که بقایای فئودالها، ‌تیول داران، مرزبانان، اسپهبدان و دژخیمان بزرگ بخاطر حفظ باقیمانده سلطه رو به زوال خویش انجام میداده اند>. [دیباچه ای بر رهبری] در فهرست صاحب الزمانی با این نامها روبرو هستیم: مازیار، بابک خرمدین، افشین [؟ قاتل بابک!]، استادسیس، مقنع [رهبر سپیدجامگان]، سنباد و قرمطیان و...
برای آشنایی با وارونه گویی و اشتباهات این نویسنده و امثال او مینگریم به تاریخ ایران (کمبریج، جلد۴) که در آن آمده:<در مورد قیام بابک حضور روستاییان قابل تردید نیست؛ متحدان پایدار بابک دهقانان بودند که با خرده مالکان قابل تطبیقند، در برابر زمین داران بزرگ که آماج جنبش بودند... بابک خود از قرار معلوم پسر روغن فروشی دوره گرد بود... هدف بابک و مازیار عبارت بود از حمله به «املاک وسیع اعراب» در ولایات جنوبی دریای خزر>.
اینک میپردازیم به تناقضگویی نویسنده یادشده که در گوشه های دیگری از کتابش آورده است:ّ <تاریخ ملتها را میتوان در فراز و نشیب یاس و امید، احساس زبونی و قهرمان پرستی، در کشاکش انتظار برترین رهبری مطلق و قطب نسبیت و محدودیت آن تلخیص کرد. از اینرو سرخ‌جامگان بابک خرمدین میروند و جای خود را در گوشه ای دیگر از جهان و لحظه ای دیگر از تاریخ به گارد سرخ چین مائو درمیسپرند>.
بدین ترتیب واقعیت تاریخ آنچنان سنگین است که «بقایای فئودالها و دژخیمان بزرگ» تبدیل میشوند به «ملتها». صاحب الزمانی این تضادگویی را درباره فردوسی و ابومسلم نیز دارد. وی ابومسلم را در یک جا <مسلمانی واقعی و معتقد> میخواند و حسابش را از فهرست مبارزان ایرانگرا جدا میداند؛ و در جایی دیگر از <قساوت و خونریزی> او سخن میراند و <عرب کشی> وی را نکوهش مینماید. صاحب الزمانی مساله اساسی مردم و توده های ایرانی در شورشهایشان را <مساله گرسنگی> دانسته و <نه اعاده تشریفات متظاهر و ستمگر ساسانی>. اگرچه وی جنبش اسماعیلیه را جدا و دیگرگون از نهضتهای یادشده میداند اما به نقل قول صادق گوهرین: <مخالفین اسماعیلیه گفته اند که داعی الدعات با ادله و براهین مخصوص به خودشان، به مستجیب میگفت که انبیا مردمی جاه طلب بوده اند و برای محکم کردن جاه و مقام خود، مردم را گول میزده اند و دست و پای آنان را با قید احکام و فروع شریعتهای مختلف میبسته اند و خلق را به موهوماتی که خودشان نیز نمیدانستند چیست مانند ملایکه و جن و خدا و غیره معتقد میکردند تا از این راه، خود و خاندانشان سالها بلکه قرنها مرفه و آسوده زندگی نمایند>.
صادق گوهرین در کتاب «حجت الحق ابوعلی سینا» شکست قیامهای ملی را چنین آسیب شناسی میکند: < مسلمانان ایران در قرون سوم و چهارم هجری جدن به اصول و مبانی اسلام معتقد بودند و هر کسی را که به این مبانی اعتقاد نداشت کافر و ملحد میپنداشتند و در موقع لازم از دین و ایمان خود دفاع میکردند. قیام کنندگان به این اصل یا توجه نداشتند و یا اگر هم متوجه بودند به علت دشمنی شدیدی که با عرب داشتند این اصل بزرگ و اساسی را نادیده میگرفتند. مثلن ابن مقنع و بابک خرمدین میخواستند که آداب و سنن کهن را زنده کنند و آب رفته را به جوی بازآرند. زنادقه نیز با به باد تمسخر گرفتن اصول راقیه اسلام و تفرقه انداختن در میان مسلمانان و رخنه کردن در مبانی مسلمانی و خراب کردن قوایم این دین شریف و به میان آوردن مواضیع ادیان قدیم میخواستند که اسلام را براندازند... قیام کنندگان قرن سوم که پایه گزاران حکومت ایرانی هستند این اصل مسلم را درک کردند که با طغیان بر ضد اسلام و مسلمانی نمیتوان حکومت را به دست آورد. از این جهت با تکیه کردن بر اصول متقن اسلام و فرمانبرداری از حکومت بغداد که مرکز عالم اسلام شرق بود به برانداختن نفوذ عرب اقدام نمودند... حکومت بنوعباس با همت ایرانیان بر سر کار آمد ولی به زودی همان قیام کنندگان اولیه که تنها آرزوشان به دست آوردن حق حاکمیت بود به خوبی درک کردند که از انتقال خلافت نه تنها به نتیجه ای نرسیدند بلکه اسلام در شوکت و اقتدار خود باقی ماند و اعراب به اسم دیگری بر آنان حکومت کردند و به استعمار سخت تری دچار گردیدند. بدون توجه به علل ناکامیهای خود خیال کردند که علت العلل همه محرومیتهای آنان مذهب اسلام است. بنابراین سعی کردند با نشر عقاید زرتشت و مانی و مزدک و مرقیون و ابن دیصان و سمینه و سایر مذاهب قبل از اسلام و ترجمه کتب علمی و فلسفی و روشن کردن اذهان توده های ایرانی بلکه بتوانند به مقصود اصلی خویش نایل آیند>.
نظام الملک درباره باطنیان مینویسد: <و باطنیان را به هر وقتی که خروج کرده اند نامی و لقبی بوده است و به هر شهری و ولایتی بدین جهت ایشان را به نامی دیگر خوانند ولیکن به معنی، همه یکی اند. به حلب و مصر: اسماعیلی خوانند. به قم و کاشان و تبرستان و سبزوار: سبعی [هفت امامی] خوانند. به بغداد و ماورالنهر و غزنین: قرمطی. به کوفه: مبارکی. به بصره: روندی و برقعی. به ری: خلفی. به گرگان: محمره. به شام: مبیضه. به مغرب: سعیدی. به لحصا و بحرین: جنابی [گناوه ای]. به اسفهان: باطنی. و ایشان خود را «تعلیمی» خوانند و مانند این. و مقصود ایشان همه ان باشد که چگونه مسلمانی را براندازند و خلق را گمراه کنند و در ضلالت اندازند>. [سیاست نامه، فصل ۴۶]
آنگونه که نظام الملک اشاره کرده، جنبشهای ایرانی با یکدیگر نامه نگاری و ارتباط داشتند اما از یک رهبری واحد و سراسری برخوردار نبودند و همین چیز، میتواند از دلایل اساسی شکستهای آنان باشد. امير «نصر بن احمد سامانی» (301 تا 331) را قرمطي و كافر مي‌دانستند. به نوشتة «نظام‌الملك» يكي از فلاسفة خراسان كه مردي متكلم و نامش «محمد نخشبي» بود: <اولا مردمان را در مذهب شيعت مي‌كشيد؛ آنگاه بتدريج در مذهب سبعيان مي‌برد... كار به جايگاهي رسيد كه نصربن احمد دعوت او را اجابت كرد و محمد نخشبي چنان مستولي گشت كه وزيرانگيز و وزيرنشان شد و پادشاه، آن كردي كه او گفتي... پس عالمان و قاضيان شهر و نواحي گرد آمدند و جمله پيش سپهسالاران لشگر شدند و گفتند: دريابيد كه مسلماني از «ماوراءالنهر» رفت و مردك «نخشبي»، پادشاه را از راه برد و «قرمطي» كرد... نوح [بن نصر] پدر را گفت: ... تو پيش سران لشگر از پادشاهي بيزار شو و مرا وليعهد كن تا من جواب ايشان بدهم و پادشاهي در خانة ما بماند... پس بند خواست و فرمود تا بر پاي پدرش نهادند و در حال به «كهن دز» بردند و محبوس كردند...در بند شربتش داد تا سران لشگر به يكبارگي از او ايمن گشتند>.
اما جنبش همچنان پایدار بود. نظام الملک با اشاره به زمان «منصور بن نوح» نواده نصرساماني نوشته است که بزرگاني چون منصور بايقرا (حاجب بزرگ)، ابوعبدالله جيهاني (دبير بارگاه)، ابومنصور عبدالرزاق (والي توس كه پشتيبان فردوسي بود): <به سپيدجامگان «فرغانه» و «خجند» و «كاسان» نامه نبشتند كه شما خروج كنيد كه مقالت ما و از آن شما، در اصل، هر دو يكي است؛ كه ما نيز خروج خواهيم كردن و در آن تدبيريم كه اول پادشاه را برگيريم و به يكديگر بپيونديم و هر ولايت كه از جيحون از اين سو است، خويشتن را صافي كنيم. آنگاه قصد خراسان كنيم>. اما براندازی فاش میشود و: <از خواص و دبيران، همه را بگرفتند و مالهاي ايشان پاك بستدند. پس همه را كشتند>. [سیاست نامه]
از نیای سامانیان روایتیست که نشانه دشواریهای اسلام گستری تا آن زمان بوده است. «القباوي» در «تاريخ بخارا» آورده كه مردم روستايي به نام «ورخشه» در پاسخ به «امير اسماعيل ساماني» كه مي‌خواست كاخ يكهزارسالة آنجا را به مسجد جامع دگرگون سازد، چنين گفتند: ــ مسجد جامع در ديه [روستاي] ما راست نيايد و روا نباشد. و نيز از پيروان مقنع (سپيدجامگان) ياد كرده كه در زمان او دعوي مسلماني مي‌كردند اما همچنان بر دين «مقنع» بودند. آنان در ولايات «كش» و «نخشب» و بعضي از روستاهاي بخارا مي‌زيستند. در ديگر گزارشهاي تاريخي آمده كه مقنع مي‌گفت که «ابومسلم» از پيامبر اسلام افضل است. او اموال مسلمانان و كشتن آنان را بر پيروانش مباح كرد. نظام الملک با اشاره به شگردهای دشمنان اسلام مینویسد: هرگاه که مجمعی سازند و یا جماعتی به هم شوند، ابتدای سخن ایشان آن باشد که بر کشتن ابومسلم صاحب الدوله دریغ خورند و پیوسته لعنت کنند بر کشنده ابومسلم و صلوات دهند بر مهدی بن فیروز پسر فاطمه دختر ابومسلم که او را کودک دانا خوانند و به تازی: فتی العالم... و خویشتن را به راستگویی و زاهدی و پرهیزکاری و به محبت آل رسول، به مردمان بنمایند تا مردم را صید کنند. چون قوت گرفتند و مردم به دست آوردند، در آن کوشند که امت محمد را و دین محمد را علیه السلام براندازند و به زیان آرند.[سیاست نامه، فصل ۴۷]
نظام الملک در جایی دیگر درباره هم میهنانش که با سلجوقیان و عباسیان دشمن بودند، مینویسد: <اکنون اگر نعوذبالله هیچگونه این دولت قاهره را آسمانی آسیبی رسد این سگان از نهفتها بیرون آیند و بر این دولت خروج کنند و دعوی شیعت کنند. و قوت و مدد ایشان بیشتر، از روافض و خرم دینان باشند و هرچه ممکن گردد از شر و فساد و قتل و بدعت، هیچ باقی نگزارند. به قول، دعوت مسلمانی کنند ولیکن به معنی، فعل کافران دارند. باطن ایشان برخلاف ظاهر باشد و قول به خلاف عمل. و دین محمد را علیه السلام هیچ دشمنی بدتر از ایشان نیست و ملک خداوند را هیچ خصمی از ایشان شومتر و به نفرینتر نیست. و کسان هستند که امروز در این دولت قربتی دارند و سر از گریبان شیعت بیرون کرده اند، از این قومند و در سرّ، کار ایشان میسازند و قوت میدهند و دعوت میکنند و خداوند عالم را بر آن میدارند که خانه خلفای بنی عباس را براندازد...>. [سیاست نامه، فصل ۴۳]

۱۳۸۸/۰۴/۱۷

سرود شیروخورشید




به یاد پسر شمشیر: نادرشاه کبیر
که در سیاهی تاریخ ایران، درخشان شد و روس و انگلیس و عثمانی را لرزانید
(امید عطایی فرد)
درفش میهنم، چو رفته بر باد / کشور ما شده به دام بیداد
افسر شهسوار، برفته از یاد / فره ی میهنم، بگشته فریاد
شیروخورشید من / جام جمشید من / گم گشته ی وطن / برگرد به ایران (۲ بار)
پرچم پادشاه / گشته است بی پناه / نقش اهریمنان / بر جای کیان
شیر ایران زمین / برخیز و از کمین / برفکن تازیان / ز خاک آریان
ایران باز سبز میشود / دلها سپید همچو ابر / سرخی ی روی درفش / چون خون بابک
خورشید زرین ما / بار دگر میتابد / شب سیه میرود/ خوانَد چکاوک
تخت خسروانه ها / بدون بهانه ها / میشود پرشور و شیدا
میروید جوانه ها / میکشد زبانه ها / آتش ِ اهورِ زیبا
پرچم پادشاه / گشته است بی پناه / نقش اهریمنان / بر جای کیان
شیر ایران زمین / برخیز و از کمین / برفکن تازیان / ز خاک آریان
(این تصنیف بر وزن و آهنگ «گل گلدون من» سروده شده است)

۱۳۸۸/۰۴/۱۴

حافظ مهرآیین (۴۵)


{م.ص. نظمی افشار}
شراب، مي، باده (ب)
اقبال لاهوري فرموده است:
ساقيا بر جگرم شعلة نمناك انداز/دگر آشوبِ قيامت به كفِ خاك انداز
اوبه يك دانة گندم به زمينم انداخت/تو به يك جرعة آب آنسويِ افلاك انداز
عشق را بادة مرد افكنِ پر زور بده/لايِ اين باده به پيمانة ادراك انداز
(غزل شمارة 158)
دي پيرِ مي فروش كه ذكرش به خير باد/گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
گفتم به باد مي‌دهدم باده نام و ننگ/گفتا قبول كن سخن و هر چه باد باد
حافظ گرت ز پند حكيمان ملالت است/كوته كنيم قصه كه عمرت دراز باد
(غزل شمارة 164)
صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد/ورنه انديشة اين كار فراموشش باد
آنكه يك جرعه مي از دست تواند دادن/دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
(غزل شمارة 172)
بيا بيا كه زماني ز مي خراب شويم/مگر رسيم به گنجي در اين خراب آباد
(غزل شمارة 181)
برو معالجة خود كن اي نصيحت گو/ شراب و شاهدِ شيرين كرا زياني داد
اختراع شراب را به جمشيد نسبت داده‌اند، چنانچه در نوروزنامة خيام آمده است، هما (پرندة خجسته) دانة تاك را از بهشت آورده و به شاهي كه ‌او را از گزند مار رها كرده بود، ارمغان كرده است. اينكه در ادبيات فارسي پس از اسلام باز از باده اين همه ستايش شده است يكي به واسطة پيشينة دراز باده در ايران باستان است و ديگري واكنشِ سختگيري‌هاي برخي از ارباب مذهب. انواع شراب‌هايي كه در دوره‌هاي تاريخي در ايران ساخته مي‌شده، عبارتند از:
1) باذج) هر گونه نوشابة مستي‌آور را به اين نام خوانده‌اند. اين واژة شكل عربي شدة پهلويِ ”بادگ“ است كه امروزه آنرا باده مي‌گوييم.
2) مسطار = اين واژه به شكلِ ”مصطار“ نيز ضبط شده است و به معني هر گونه مسكر بكار مي‌رفته. بنظر مي‌رسد اصل آن “مستي‌آور“ باشد.
3) اسفنط = يك گونه شراب اسفندزده و خوشبو.
4) مزه = شراب دو مزه، تلخ و شيرين.
5) كميت = شراب سرخ كه از سرخي به سياهي زند.
6) شراب = برخي زبان‌شناسان واژة شراب را فارسي دانسته‌اند. از ريشة (شر-چر) و (آب) به معني عصاره.
7) جريال = شراب سرخ، اين واژه به شكلِ ”جريان“ نيز به كار رفته است.
8) زرجون = شرابِ زرد، شكل فارسي اين واژه زرگون است.
9) ميبه = شرابِ گلابي، شكل فارسي واژه”مي‌آبه“ است.
10) سابري = يك گونه شراب منسوب به شهرِ شابور در فارس.
11) خسرواني = شرابِ شاهانه.
12) نبيذ = آب انگور، شراب كم زور.
13) بوزه = باده‌اي كه از جو و ذرت گرفته مي‌شد.
14) مي‌بختج = شرابي كه مي‌پختند و سفت مي‌كردند و در پزشكي به كار مي‌رفت. شكل پهلوي واژه ”مي‌پختگ“ است.
(هنر خوراك‌پزي در ايران باستان، ص 108)
(غزل شمارة 208)
بيار باده و اول به دستِ حافظ ده/به شرطِ آنكه ز مجلس سخن برون نرود
(غزل شمارة 216)
طبيبِ عشق منم باده ده كه اين معجون/فراغت آرد و انديشة ‌خطا ببرد
(غزل شمارة 220)
مجلسِ ُانس و بهار و بحثِ شعر اندر ميان
جامِ مي نگرفتن از جانان گرانجاني بُوَد
دي عزيزي گفت حافظ مي‌خورد پنهان شراب
اي عزيزِ من نه عيب آن به كه پنهاني بود
(غزل شمارة 221)
صوفيِ مجنون كه دي، جام و قدح مي‌شكست
دوش به يك جرعه مي، عاقل و فرزانه شد
(غزل شمارة 234)
غمِ دنياي دني چند خوري باده بخور/ حيف باشد دلِ دانا كه مشوش باشد
خاقاني شرواني سروده است:
مي عاشق آسا زرد به، همرنگِ اهلِ درد به
درد صفا پرورد به، تلخِ شكر بار آمده
خورشيدِ رخشان‌است‌مي، زان زرد و لرزان‌است‌مي
جوجو همه‌جان‌است‌مي، فعلش‌به‌خروار آمده
آن خامِ خم پرورد كو، آن شاهدِ رخ زرد كو
آن عيسيِ هر درد كو، ترياقِ بيمار آمده
مي آفتابِ زر فشان، جام بلورش آسمان
مشرق كف ساقيش دان، مغرب لبِ يار آمده
[بيت آخر كشف‌الاسرار است: مي = خورشيد، جام = آسمان، مشرق = كفِ ساقي، مغرب = لبِ يار]
خاقاني در جاي ديگر مي‌فرمايد:
چار چيز است خوش آمد دلِ خاقاني را
گر ظريفي و معاشر مده اين چار ز دست
مال پاشيدن و پوشيدن اسرار كسان
باده نوشيدن و بوسيدن معشوقة مست

۱۳۸۸/۰۴/۱۱

ایران. اسلام. عرب (۱۰)


پیشگوییها و پیشداوریها (۱)
 ای رسول به اعرابی که تخلف کردند بگو به زودی برای جنگ با قومی شجاع و نیرومند دعوت میشوید. [سوره فتح، آیه۱۶]
در روایات آمده که در جنگ خندق هنگام کندن سخره ای سه بار برقی جهید. رسول اسلام تکبیر گفت. سلمان در این باره پرسید و رسول پاسخ داد: <قصرهای پادشاهان ایران و حیره با برق اول روشن شد و جبرییل امین به من گفت که دین من به آنان خواهد رسید. برق دوم قصرهای شام و روم را روشن نمود. و برق سوم روشن شدن قصرهای صنعا خواهد بود>.
در شاهنامه آمده که اردشیربابکان برای پسرش اینگونه پیشگویی کرده بود که پس از او:
براین بگزرد سالیان پانسد - شما را بزرگی به پایان رسد
بپیچد سر از عهد فرزند تو – هم انکس که باشد ز پیوند تو
ز رای و ز دانش به یکسو شوند – همان پند دانندگان نشنوند
بگردند یکسر ز عهد و وفا – به بیداد یازند و جور و جفا
جهان تنگ دارند بر زیردست – بر ایشان شود خوار یزدان پرست
بپوشند پیراهن بدتنی – ببالند با کیش اهرمنی
گشاده شود هر چه ما بسته ایم – بیالاید آن دین که ما شسته ایم
تبه گردد این پند و اندرز من – به ویرانی آرد رخ این مرز من
پیش از اینها در پیشگوییهای جاماسپ و بهمن یشت نیز به یورش تازیان اشاره شده بود. پس از فروپاشی ساسانیان، گهگاه در پاره ای نوشتارها با این نکته روبرو میشویم که اسلام گرایان گمان داشتند سرزمین ایران تا ابد در دست اعراب مسلمان باقی میماند. گردیزی در تاریخ خود (زین الاخبار) آورده: <پس مسلمانان ایرانشهر بگرفتند و تا بدین غایت ایشان دارند و تا قیامت ایشان خواهند داشت>. در آثارالباقیه این روایت مشکوک آمده که: <پیغمبر ما مردم را از قیام قیامت ترسانده و گفته است که دین او بر همه دینها چیره میشود و حکومت در عرب تا صبح روز واپسین متصل خواهد ماند>.
اما در جبهه مقابل این جنگ روانی: <جمعی از دشمنان اسلام چون نتوانستند آشکارا به مخالفت با این دین بپردازند، پیامبران را در ظاهر تصدیق کرده ولی در باطن منکر شدند و زمانی که به اصلاح دین میکوشیدند در حقیقت پی افساد و تخریب آن بوده اند مانند «احمد بن طیب سرخسی» که مشهورترین افراد زمان خویش در کفر و الحاد بود... آنان که امید داشتند دولت و حکومت از عرب برگردد و کیش اسلام مبدل گردد از او پیروی کردند و این مرد در دل و جان مردم ضعیف النفس و ساده لوح اوهام باطله ای کاشت... کاش میدانستم که سرخسی که کتب و مقالاتی در باز کردن مشت حیله گران نوشته و مقصودش پیغمبران است، چگونه به آیات قرآن استشهاد میکند و او در نوشته های خود انبیا را مسخره کرده و به اوصافی آنان را توصیف کرده که بری از آنند>. [آثارالباقیه]
به نوشته ابوریحان بیرونی، منجم یاد شده با یک رشته محاسبات اخترشناسی پیشگویی کرده بود که پس از ششسدونودوسه سال خلافت اسلامی سرنگون میشود. بیرونی همچنین با اشاره به اخترشناس دیگری به نام «ابوعبدالله عدی» که بسیار تعصب مجوسیت داشت، آورده که او زمان زیادی خروج قائم را منتظر بود و در کتابش نوشته است: <مردی خروج خواهد کرد که دولت مجوسیت را بازگشت دهد و به همه روی زمین مستولی و چیره خواهد شد و ملک عرب و دیگر امم را از میان خواهد برد و مردم را به یک دین و یک مسلک جمع آوری خواهد نمود>.
ما با بسی پیشگویی در روایات پهلوی و پارسی درباره سقوط تازیان روبرو هستیم که پیشداوریهای عرب گرایان را درباره حکومت ابدیشان خنثا میکرد. در «مقدمه ابن خلدون» آمده که بزرگمهر به انوشیروان گفته بود چهل و پنج سال پس از پادشاهی او ایران به دست عرب می افتد و هزار و شست سال دوام خواهد داشت؛ مانند این پیشگویی را الیوس برای خسروپرویز نمود. بسیار جالب است که این هزاره را میتوان از فروپاشی ساسانیان تا فراز آمدن صفویان و تشکیل دوباره کشور واحد ایران برابری داد. همچنین توفیل رومی مورخ زمان امویان پیشبینی کرده بود که دولت اسلام نهسدوشست سال باقی خواهد ماند. ذوبان پیشگوی زابلی نیز به مامون از فروپاشی اقتدار خلافت عباسی آگاهی داده بود. کمتر از یک سده پس از یورش عرب، موبد «فرنبغ دادگي» پیشگویی کرد: در دین [کتاب اوستا] گوید که دش پادشایی [حکومت دشمنانه] ایشان به سر خواهد رسید. گروهی آیند سرخ نشان و سرخ درفش؛ پارس و روستاهای ایرانشهر را تا به بابل گیرند و این تازیان را نزار کنند... از آن پس هیون و ترک به بس شمار و بس درفش در ایرانشهر بتازند. این ایرانشهر آبادان خوشبوی را ویران کنند و بس دوده آزادان را بیاشوبند... از سوي كابلستان يكي آيد كه فره‌اش از دودمان بغان است و او را «كي‌بهرام» ‌خوانند. همه مردم با او شوند و به هندوستان و نيز روم و تركستان، همه سو پادشاهي كند. همة بدگرايندگان را بردارد و دين زرتشت را برپا سازد. [بن‌دهش، بخش هجدهم]
در قصيده‌اي پهلوي آمده است: <كي باشد كه پيكي آيد از هندوستان كه رسيد آن شاه بهرام از دودمان كيان كه فيل هست هزار و سراسر دارد فيلبان كه آراسته درفش دارد به آيين خسروان پيش لشگر برند به سپاه سرداران مردي گسيل بايد كردن زيرك ترجمان كه شود و بگويد به هندوان كه ما چه ديديم از دشت تازيان با يكي گروه دين نزار كردند و برفت شاهنشاهي ما از چيز ايشان چون ديوان دين دارند؛ چون سگان خورند نان بستاندند پادشاهي از خسروان نه به هنر نه به مردي به افسوس و ريشخند گيرند به ستم از مردمان،زن و خواسته‌هاي شيرين، باغ و بوستان جزيه برنهادند و بخش كردند بر سران با عسلي خواستند ساو گران بنگر كه چند بد افكند آن دروغ به اين جهان كه نيست بدتر از او اندر جهان از ما بيايد آن شاه بهرام ورجاوند از دوده كيان بياوريم كين تازيان،چونان رستم كه آورد يكسدكين سياوشان نيز مزگتها را فرود آوريم برنشانيم آتشها بتكده‌ها را بركنيم و پاك كنيم از جهان، تا ناپديد شوند دروغ‌زادگان از اين جهان>.
آیا «کی بهرام ورجاوند» همان «بهرام گناوه ای قرمطی» بود؟ افتخارزاده با اشاره به اینکه در کتاب الفهرست از زیدان (محمدبن حسین، از اشراف ایرانی محله کرخ بغداد) به عنوان شعوبی بسیار افراطی ضد اسلام یاد شده، مینویسد: < عقاید باستانی ایران را با زبان فلسفی در تاویلات کلامی اسماعیلیه گنجانید و اذهان بسیاری را متوجه خود ساخت. هم او بود که قاطعانه شایع کرد حرکت کواکب و سیارات خبر از پایان حیات سیاسی – مذهبی اسلام و بازگشت دین و دولت ایرانی میدهند؛ و اظهار امیدواری مینمود که او عامل و باعث این نقل و انتقال باشد>.

۱۳۸۸/۰۴/۰۷

حافظ مهرآیین (۴۴)


{م.ص. نظمی افشار}
شراب، مي، باده (الف)
(غزل شمارة 18)
روزه يك سو شدو عيد آمد و دلها برخواست
مي ز خمخانه به جوش آمد و مي، ‌بايد خواست
توبة زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت شادي و طرب كردن رندان پيداست
چه ملامت رسد آن را كه چنين باده خورد
اين نه عيب است برِ عاشق رند و نه خطاست
باده نوشي كه درو روي و ريايي نبود
بهتر از زهد فروشي كه در او روي و رياست
ما نه مردان رياييم و حريفان نفاق
آنكه او عالم سر است بدين حال گواست
فرض ايزد بگذاريم و به كس بد نكنيم
ور بگويند روا نيست نگوييم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خونِ رزان است نه از خون شماست
اين چه عيب است كزين عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بي عيب كجاست
حافظ از چون و چرا بگذر و مي نوش ولي
نزد حكمش چه مجالِ سخن و چون و چراست
(غزل شمارة 4)
ساقي به نور باده برافروز جام ما/مطرب بگو كه كار جهان شد به كام ما
ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم/اي بي خبر زلذت شرب مدام ما
هرگز نمير‌د آنكه دلش زنده شد به عشق/ثبت است بر جريدة عالم دوام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است/زان رو سپرده‌اند به مستي زمام ما
ترسم كه صرفه‌اي نبرد روز بازخواست /نان حلال شيخ ز آب حرام ما
(غزل شمارة 19)
نخفته‌ام به خيالي كه مي‌پزم شب‌ها/خمار صد شبه دارم شرابخانه كجاست
چنينكه صومعه آلوده شدبه خونِ دلم
گرم به باده بشوييد حق به دستِ شماست
(غزل شمارة 21)
مطلب طاعت و پيمان صلاح از من مست
كه به پيمانه كشي شهره شدم روز الست
مي بده تا دهمت آگهي از سرِ قضا
كه به روي كه شدم عاشق و بر بوي كه مست
كمر كوه كم است از كمر مور اينجا
نا اميد از در رحمت مشو اي باده پرست
(غزل شمارة 43)
جمالِ دخترِ رز نور چشم ماست مگر/ كه در نقابِ زجاجي و پردة عنبي است
شعر الحاقي زير از اين غزل نيز به حافظ منسوب است.(پژمان بختياري. ص 180):
دواي درد خود اكنون از آن مفرح جوي
كه در صراحي چيني و شيشة جلبي است
(غزل شمارة 46)
بيار باده كه رنگين كنيم جامة زرق
كه مستِ جامِ غروريم و نام هشياري است
(غزل شمارة 50)
عارف از پرتو مي راز نهاني دانست/گوهر هر كس از اين لعل تواني دانست
شرحِ مجموعة گل، مرغ سحرداندوبس/كه نه هركو ورقي خواند معاني‌دانست
عرضه كردم دوجهان بردل و بركار افتاد/بجزازعشق توباقي همه فاني دانست
آن شد اكنون كه زابناي عوام انديشم/محتسب نيز از اين عيش نهاني دانست
(غزل شمارة 60)
كنون كه مي‌دمد از بوستان نسيم بهشت
من و شراب فرح‌بخش و يار، حور بهشت
به مي عمارت جان كن كه اين جهان خراب
بر آن سر است كه از خاكِ ما بسازد خشت
(غزل شمارة 66)
مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود/ كه بخشش ازلش در مي مغان انداخت
(غزل شمارة 70)
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين
گفت اي عاشق شوريدة من خوابت هست
عاشقي را كه چنين بادة شبگير دهند
كافر عشق بود، گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دُردكشان خرده مگير
كه ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آنچه او ريخت به پيمانة ما نوشيديم
اگر از خمر بهشت است وگر بادة مست
خندة جام مي و زلف گرهگير نگار
اي بسا توبه كه چون توبة حافظ بشكست
حافظ در نوشيدن مي زياده روي كرده است. چرا كه منظور از خوردن شراب در عرفان مست و خراب شدن نيست بلكه مست و خُراب شدن است. بنابر اين به حافظ تذكر داده مي‌شود كه در خوردن شراب زياده روي نكند كه اين خود در مذهب عرفان عمل پسنديده‌اي محسوب نمي‌شود. حافظ اعتراض مي‌كند كه اين خرده گيري درست نيست چرا كه در هر صورت به ياد و نام او شراب نوشيده است حال مي‌خواهد شراب معرفت باشد و يا شراب مست كننده. منظور حافظ اين است كه اين هر دو در عرفان مجاز است. البته در پايان با آوردن اصطلاح ”زلف گره‌گير“ كه داراي بار منفي است در كنار ”خندة جامِ مي“ كه داراي بار مثبت است و شكسته شدن توبه مي‌پذيرد كه گناه كوچكي مرتكب شده است. همانطور كه پيش از اين توضيح داده شد گرة زلف نشان دهندة انحراف و خطاي كوچكي از طرف رهرو است.
(غزل شمارة 85)
ساقي بيار باده كه ماه صيام رفت/در ده قدح كه موسم ناموس و نام رفت
وقت عزيز رفت بيا تا قضا كنيم/عمري كه بي حضور صراحي و جام رفت
درتابِ توبه چندتوان سوخت همچوعود/مي ده كه عمر برسرسوداي خام رفت
(غزل شمارة 91)
المنته لله كه درِ ميكده باز است/زانرو كه مرا بر درِ او رويِ نياز است
خمها همه در جوش و خروشند ز مستي
و آن مي كه در آنجاست حقيقت نه مجاز است
(غزل شمارة 104)
اگر امام جماعت طلب كند امروز/خبر دهيد كه حافظ به مي طهارت كرد
(ابيات الحاقي زير نيز در بعضي نسخ متاخر ديده مي‌شود)
بيا به ميكده و وضع قرب و جاهم بين/اگر چه چشم به ما زاهد از حقارت كرد
نشانِ عهد و محبت ز جانِ حافظ پرس/اگر چه خانة دل محنت تو غارت كرد
اگر امام جماعت بخواهدش امروز/خبر دهيد كه صوفي به مي قصارت كرد
(غزل شمارة 126)
مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي‌ و محتسب
چون نيك بنگري همه تزوير مي‌كنند
(غزل شمارة 135)
عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو/نفيِ حكمت مكن از بهرِ دلِ خامي چند
شعر كوتاهي كه به نام ساقي‌نامة حافظ در بعضي از نسخ آمده و با اين مضمون آغاز مي‌شود:
چو من بگذرم زين جهانِ خراب/بشوييد جسم مرا با شراب
به طور حتم از حافظ نيست و در ازمنة اخير به ديوان افزوده شده است. (ساقينامة حافظ. مسعود فرزاد. ص4)
اما اين ابيات و بسياري ديگر از ابيات منسوب به حافظ كه شعراي بعد از او به ديوان اضافه كرده‌اند نشان از اين واقعيت دارد كه بسياري از اهل ادب ايران در تمام سال‌هايي كه از مرگ حافظ گذشته نسبت به اشعار حافظ احاطة كامل داشته و از نقطه نظرات او با خبر بوده‌اند. چرا كه بعضي از اشعار منسوبِ به حافظ آنچنان استادانه سروده شده است كه براستي تفاوت فاحشي با سروده‌هاي اصلي لسان‌الغيب ندارد.

۱۳۸۸/۰۴/۰۴

ایران. اسلام. عرب (۹)


پیوستها و گسستها (۱)
در کتیبه های هخامنشی از قوم عرب به عنوان یکی از مردمان تابع ایران سخن رفته است. نباید چنین پنداریم که ایران و تازیان ارتباطی یکسره تیره داشته اند. هنگام لشگرکشی کبوجیه به مصر، وی از یاری عربها برخوردار شد. بهرام گور را بزرگان شهرنشین عرب پرورش دادند. همیشه بیشتر تیره های متمدن عرب نسبت به ایرانیان هخامنشی و اشکانی و ساسانی سرسپرده و وفادار مینمودند. از سوی دیگر، مورخان مسلمان بارها به تبار ایرانی بنیانگزار اسلام (ابراهیم پسر آزر) اشاره کرده اند. [بنگرید به: پیامبر آریایی/ زرتشت زروانی] دربحث و گفتگو میان ساسانیان و رومیان مسیحی میبینیم که ایرانیان مزدایی نیز پیش از اسلام محمدی و قرآن، به خدایی عیسا انتقاد و اعتراض داشتند و او را پسر خدا نمیدانستند. در این باره بنگرید به شاهنامه: *گفتار شاپور دوم به قیصر روم *گفتار «پیروز» سردار انوشیروان به «نوشزاد» *گفتار «خرادبرزین» دبیر انوشیروان به رومیان *گفتار خسروپرویز به قیصر روم
من درباره بهشت و دوزخ و دیگر دیدگاه های ماورایی که میان قرآن و متون مغانه مشترک است نوشتاری پردامنه به جای نهاده ام. [مجله اناهید، اسفند ۱۳۸۳، شماره ۵: استوره های فردوس]. حتا پس از اسلام نیز اندکی از عربهای آگاه و باوجدان، همسویی‌هایی با ایرانیان داشتند. «عبدالحسین زرینکوب» با اشاره به «بحتری» شاعر عرب که از کاخ تیسفون دیدن کرده بود و <پدران او مسئول انهدام آن کاخ باعظمت بوده اند> مینویسد: < بحتری در قصیده خویش میکوشد با دیدار کاخ درهم ریخته ساسانیان بر آن فر و شکوه از دست رفته دلسوزی کند و چون در ویرانی کاخها نشانها می یابد از آن عظمت شگفت انگیز که هنوز در زیر پنجه ویرانگر روزگار از خود مقاومت نشان میدهد شایسته چنان میبیند که با اشک خویش گردوغبار آن را بشوید و سرشکهایی را که یکچند پنهان میداشت از روی شوق به دامان آن بریزد. چنانکه خاقانی نیز که قرنها بعد از وی از راه دجله منزل به مداین میکند از ایوان ویرانه کاخ خسرو آیینه عبرت میسازد و به یاد آن شکوه و عظمت برباد رفته میکوشد تا ازچشم خویش یک دجله دیگر جاری کند. توارد اندیشه اخلاقی در وحدت احساس دو شاعر جلوه جالبی دارد>. [تاریخ در ترازو، ص۲۰]
جانشینان هخامنشیان، در رقابت با امپراتوری روم به پشتیبانی سیاسی و تجاری از طایفه های گوناگون عرب میپرداختند و تازیان شهرنشین بهره های بسیار از آیین و فرهنگ ایرانی میبردند. «عبدالعزیز سالم» با اشاره به رواج پول ایرانی در میان اعراب و اقامت بازرگانان ایران در مکه مینویسد: < از روم و ایران، بسیاری از مظاهر زندگی اجتماعی و فرهنگی را فرا گرفتند... عبدالله بن جدعان عربها را با فالوده ایرانی آشنا ساخت.>.

۱۳۸۸/۰۴/۰۲

ایران. اسلام. عرب (۸)


بر پادشاه فرض است که از امور سرزمینهایی که با دشمن هم مرزند پیوسته جویا باشد. بدان که اگر فتنه ای در آنجاها برخیزد آتش آن زودتر برافروزد و دیرتر خاموش شود. و چون آن سرزمینها از تو دورند، فتنه آنها نیز بزرگتر خواهد بود.
[وصیت شاپور پسر اردشیر]
ریشه های فروپاشی (۱)
سرآغاز فروپاشی ایران ساسانی را از پاره کردن نامه رسول اسلام به دست شاهنشاه ایران دانسته اند. خيام در نوروز نامه یکی از دلایل دریدن نامه را چنین مینویسد: پيغامبر ص انگشتري به انگشت اندر آورد و نامه‌ها كه فرستادي به هر ناحيتي، به مُهر فرستادي؛ سبب آن بود كه نامة او بي مُهر به پرويز رسيد. پرويز از آن در خشم شد. نامه را برنخواند و بدريد و گفت: < نامة بي مهر چون سر بي كلاه بُوَد و سر بي كلاه انجمن را نشايد>.
به نوشته گردیزی: <پرویز رسولان فرستاد تا پیغمبرص را بیارند و بر وی انکار کنند. و تا رسولان به مدینه رسیدند پرویز را پسر او شیرویه بکشت>.
میتوان گمان کرد که با نفوذ همدستان سلمان در دربار ساسانی، و با توجه به پشتیبانی رومیان از مسلمانان (در برابر همبستگی ساسانیان و قریشیان)، شیرویه با هدایت سلمانیان، پدرش خسروپرویز را از تخت سرنگون کرد. به یاد داشته باشیم که زید پسرخوانده رسول برای بازرگانی به ایران آمد و شد داشت و میتوانست نیروهای مخالف ساسانیان را سازماندهی کند. داستان پادشاه (پرویز) و پیامبر (محمد) همانندیهای با هم دارد. هر دو هنگام فرار از برابر دشمن به غاری پناه میبرند. همچنین راهبی مسیحی برای آنها پیشگوییهایی میکند...
درباره فروپاشي ساسانيان كه به نادرست و طوطي‌وار، ناشي از اختلاف طبقاتي مي‌دانند، بايد به چند نكته توجه كرد: الف. اين فروپاشي با پدركشي شيرويه فرزند تبهكار خسروپرويز آغاز شد. وي كه مادري رومي داشت، از سوي مثلث «نصراني ــ مزدكي ــ تازي» هدايت مي‌شد.. ب. جنگهاي داخلي در ايران و مرگ و سقوط پي در پي شاهان و سرداران. پ. بازشدن جبهة دوم جنگ در خراسان از سوي تركان؛ همزمان با هجوم و چپاول و كشتار تازيان. مورخان مسلمان اشاره كرده‌اند كه اين هجوم با همراهي قبايل بت‌پرست و مسيحي و غيره بوده و مردم ايران دلاورانه پايداري كردند. ت. ايفاي نقش ستون پنجم و جنگ رواني، از سوي آنارشيستها و كمونيستهاي مزدكي و مانوي، و از هم‌گسيختگي اركان ارتش و دولت شاهنشاهي به دست آنان.
از دیگر دلایل فروپاشی ساسانیان را باید از زبان ابن خلدون شنید که میگوید اقوام وحشی مانند عرب: به علت قدرت در جنگاوری و خشونت با ملل دیگر، در تسخیر و بنده ساختن طوایف تواناترند و از این گزشته با ملتها و اقوام دیگر مانند حیوانات درنده نسبت به دیگر جانوران بیزبان رفتار میکنند... میگویند وقتی مردم با عمر بیعت کردند آنان را به تصرف عراق برمی انگیخت و میگفت: <حجاز نباید خانه و مسکن شما باشد. اینجا تنها میتوانید گیاه و خوراک شتران خود را بجویید و فقط برای این منظور در این سرزمین تاب بیاورید. کجا هستند مهاجرانی که از میهن خویش کوچ کرده و از وعده‌گاه خدا (مکه) دوری گزیده اند؟ بروید و سرزمینهایی را به چنگ آورید که خدا در کتاب خود وعده فرمود شما را وارث آن کند>. و این موضوع را در حالت عربهای قدیم نیز میتوان در نظر گرفت. [مقدمه، فصل ۲۱]
دیگر اینکه برخلاف آنچه که معمولن خوانده ایم تازیان نه نفراتی نااگاه از فنون جنگی و صرفن متکی به ایمان، بلکه سپاهیانی کارآزموده بودند. در کتاب «تاریخ عرب قبل از اسلام» به انواع شمشیر، نیزه، تیروکمان، زره، کلاهخود، سپر، منجنیق و عراده در میان برخی از قبایل عرب اشاره شده است. <عربهای «حیره» نحوه آرایش سپاه و شیوه کمین کردن را از ایرانیان آموخته بودند>.

۱۳۸۸/۰۳/۳۱

حافظ مهرآیین (۴۳)


{م.ص. نظمی افشار}

زنار
(غزل شمارة 38)
وقت آن شيرين قلندر خوش كه در اطوار سير
ذكر تسبيح ملك در حلقة زنار داشت
به نوشتة متون مذهبي يهود: اسحاق پيامبر از جايگاه خود متين و گرفته و خشمناك خارج مي‌شود و در حاليكه طنابي به كمر خود بسته به نام خدا در مقابل پادشاهان آمده و آنها را سرزنش مي‌كند.(مذاهب بزگ، اژرتر. ص 92).
(غزل شمارة 133)
داشتم دلقي و صد عيبِ مرا مي‌پوشيد
خرقه رهنِ مي و مطرب شد و زنار بماند
جز دلم كو ز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان كس نشنيدم كه در ين كار بماند
(غزل شمارة 141)
حافظ اين خرقه كه داري تو ببيني فردا/كه چه زنار ز زيرش به جفا بگشايند
(غزل شمارة 152)
سراسر بخشش جانان طريقِ لطف و احسان بود
اگر تسبيح مي‌فرمود اگر زنار مي‌آورد
بر روي گچ بري سر درمدرسة حاج فتح‌علي بيك دامغان مربوط به دورة صفوي اشعار زير از عصمت بخارايي نوشته شده است:
گفت تسبيح به خاك افكن و زنار ببند
سنگ بر شيشة تقوا زن و پيمانه بنوش
توبه يكسو بنه و ساغر مستانه طلب
خرقه بيرون بكن و كسوت رندانه بپوش
بعد از آن پيش من آ، تا به تو گويم رمزي
راهبر گردي اگر بر سخنم داري گوش
زود ديوانه و سرمست دويدم سويش
به مقامي برسيدم كه نه دين ماند و نه هوش
محو گشت از ورق كون و مكان نقش وجود
نه پري ماند و نه آدم نه طيور و نه وحوش
ديدم از دور گروهي همه افتاده و مست
از تفِ باده شوق آمده در جوش و خروش
به نظر مي‌رسد كه اين گچ بري مربوط به قبل از بناي اين مدرسه باشد زيرا بسيار بعيد است كه در سيزدهمين سال سلطنت شاه سلطان حسين صفوي، يعني همان پادشاهي كه با صوفيه سخت مخالف بود و هر جا خانقاهي از آنها وجود داشت ويران مي‌كرد، غزلي چنين عارفانه بر سر در مدرسه‌اي از مدارس علوم ديني گچ‌بري شده باشد.(دامغان شش هزار ساله. ص 127)
عطار مي‌فرمايد:
ما مرد كليسا و زناريم/گبر كهنيم و نام نو داريم
دريوزه كنان شهر گبرانيم/شش پنج زنان كوي خماريم
و باز مي‌فرمايد:
ز مستي خرقه بر آتش نهادم /ميان گبركان زنار بستم

۱۳۸۸/۰۳/۲۸

ایران. اسلام. عرب (۷)


سال ۲۶۵ قمری. درگزشت یعقوب لیث بر اثر بیماری قولنج . وی دوستدار فرهنگ ایرانی و زبان پارسی و خواهان سرنگونی حکومت عباسی بود.
گزشته. در رزمگاه، فرستاده خلیفه جار میزند: ــ ای معشرالمسلمین! بدانید که یعقوب لیث عاصی شده و بدان آمده تا خاندان عباس را برکند. هرآنکس که خلیفه را خلاف کند، رسول خدای را خلاف کرده باشد. دسته هایی از سپاه یعقوب، کیش را بر کشور برگزیده و به قشون اسلام میپیوندند.
در سراپرده یعقوب، قاصد خلیفه در هال خواندن نامه «معتمد» است: ــ ما را معلوم گشته که تو مردی ساده دلی و به سخن مخالفان فریفته شدی... امارت عراق و خراسان را هیچکس از تو شایسته‌تر نیست.
ــ ــ برو و خلیفه را بگوی که من مردی رویگرزاده‌ام و خوردنی من، نان جو و ماهی و پیاز و تره بوده است. و این پادشاهی و گنج و خواسته، از سر عیاری و شیرمردی به دست آورده ام؛ نه از پدر به میراث دارم و نه از تو یافته ام. از پای ننشینم و خاندان تو را ویران کنم.
با مرگ یعقوب، برادرش عمرو به جای او بر تخت صفاریان مینشیند. همزمان، امیر اسماعیل سامانی در خراسان بزرگ فرمانروایی دارد. دو فرستاده از سوی خلیفه نیرنگباز به سوی شرق ایران میتازند.
قاصد اول خطاب به امیر اسماعیل: خروج کن و بر عمرولیث لشگر کش و مُلک از دست او بیرون کن که تو برحق تری امارت خراسان و عراق را...
قاصد دوم خطاب به عمرو: عهد و تولیت ماوراءالنهر از آن توست!
عمرولیث نامه‌ای به اسماعیل سامانی میفرستد: ــ هرچند خلیفه این ولایت، ما را داد، ولیکن تو را با خود شریک کردم در مُلک؛ باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری تا هیچ بدگوی، میان ما راه نیابد و میان ما دوستی و یگانگی بود.
اسماعیل اسلامگرا اتحاد را نمیپزیرد. ایرانی بر ضد ایرانی. عمرو در نبرد با اسماعیل، اسیر و به بغداد فرستاده میشود. خلیفه «معتضد» با خوشهالی میگوید: ــ الحمدالله که شر تو کفایت شد و دلها از شغل تو فارغ گشت! عمرو در زندان میمیرد.
اسماعیل سامانی در سال ۲۹۵ قمری شورش «ابوبلال» قرمطی، ندیم یعقوب لیث را در کوهپایه های «غور» و «غرچه» سرکوب میکند.
بحرین. سال ۳۱۷ قمری. هنگام غروب، در یک آبخانه، سنگی سیاه که دو تکه شده بود، در زیر پاهای یاغیان به پلیدی آغشته میشد. در بیرون از آبخانه، در بیابان، انباشته‌ای از کتابهای قرآن و تورات و زبور و انجیل به چشم میخورد. پیشوای شورشیان «ابوطاهر گناوه‌ای» که مشعلی به دست داشت، با خشم و خروش به اهالی بحرین گفت: ــ‌ در دنیا مردمان را سه کس تباه کردند؛ شبانی و طبیبی و شتربانی. و غیظ من از شتربان بیشتر از دیگران است؛ که ایشان شعبده‌باز و تردست و فریبنده بودند... سپس آتش به کتابها زد. «ابوطاهر گناوه‌ای» نوه «بهرام» رهبر فرقه‌ای بود به نام «قرمطی ها» که در سال ۳۰۸ قمری به مکه حمله کرد و بیست و سه هزار حاجی را کشت و چاه زمزم را از اجساد آنان انباشت. قرمطیها ناودان زرین و پرده کعبه و سنگ سیاه (حجرالاسود) را از جای کندند و با ریشخند به حاجیانی که در خانه کعبه پناه گرفته بودند، میگفتند: ــ من دخله کان آمنا... آمنهم من خوف. و آنها را بیرون کشیده و میکشتند. «ابوطاهر» که بر فراز بام کعبه رفته بود، بانگ میزد: ــ چون خدای شما به آسمان شود و خانه خود را بر زمین ضایع بگزارد، خانه‌اش را غارت و ویران کنند؛ چون در خانه‌اش رفتید چرا از شمشیر ما امان نیافتید؟ اگر شما را خدایی بود، از بیم و زخم شمشیر ما ایمن میکرد.
نخستین باری که قرمطیان بحرین به حاجیان حمله بردند در زمان خلیفه «معتضد» بود که در سال ۲۸۹ قمری وفات یافت. سپس در زمان خلافت پسرش «المکتفی»، قرمطیان به رهبری «زکرویه پسر مهرویه» راه را بر حاجیان می‌بستند تا آنکه سرانجام در «قادسیه» به قتل رسیدند. در سال ۲۹۵ قمری «ابوهلال» ندیم «یعقوب لیث» در کوهپایه «غور» و «غرچه» قیام کرد و مردم را به مذهب قرمطیان فراخواند. بیش از ده هزارتن از روستاهای هرات به او پیوستند اما به دست «امیراسماعیل سامانی» سرکوب و سران این جنبش در شهرهای خراسان بزرگ به دار آویخته شدند. قرمطیان همچنان به شورشهای خویش ادامه دادند و در سال ۳۱۹ «ابن ذکریای طمامی» به پیروانش فرمان داد تا آتش بپرستند و آن را گرامی بدارند و پیغمبران گزشته را نفرین و لعنت نمود زیرا ایشان را حیله‌گر و گمراه میدانست. بنیانگزار فرقه قرمطی را فردی میدانستند که در «کوفه» میزیست و «کرمتیه» نام داشت. وی خود را مهدی موعود میخواند و در نماز و اذان، دگرگونیهایی داده بود. روز تعطیل را از آدینه به یکشنبه برد و قبله را از مکه به بیت‌المقدس بازگردانید و روزه ماه رمضان را لغو نمود. به دستور او پیروانش در سال دو بار (در نوروز و مهرگان) روزه میگرفتند. کتاب مقدس قرمطیان «بلاغات السبعه» نام داشت که هفت خان سیر و سلوک در آن بیان شده بود. همچنین کتابی دیگر داشتند به نام «کتاب البیان».

۱۳۸۸/۰۳/۲۶

ایران. اسلام. عرب (۶)


گرگان. سال ۹۶ قمری. خلافت سلیمان بن عبدالملک. «یزید بن مهلب» دوازده هزار مرد گرگانی را کشت و با خون ایشان، آسیاب گردانید و از آرد آن آسیا، نان پخت و خورد. ششهزار تن دیگر نیز به بردگی رفتند و فروخته شدند.
خلافت منصور عباسی. سالهای ۱۳۶ تا ۱۵۸ قمری. کشته شدن «ابومسلم خراسانی» سردار ایرانی که حکومت امویان را سرنگون و عباسیان را به جای آنان نشانده بود. در همین دوره، یکی از قصرهای نامدار ساسانی به نام «کاخ سفید» را شکافتند و خشت پخته و گچ آن را بر کشتیها بار کردند اما پس از بررسی دریافتند که تهیه مسالح در بغداد هزینه کمتری دارد. «خالد برمکی» در مخالفت با این ویرانگری به منصور عباسی گفته بود: ــ مصلحت نباشد؛ که آن بنای خسروان است و فخر آن، امروز از آن شماست، که هر آن کسی که بنا را ببیند، بداند که آن را پادشاهی بزرگ به انجام رسانیده است.
سال ۱۳۷ قمری. کشته شدن سنباد زرتشتی (اسپهبد پیروز) سردار خونخواه ابومسلم. وی میگفت: ــ من در کتابی یافته‌ام از کتب ساسانیان که دولت عرب برمی‌افتد. و من بازنگردم تا کعبه را ویران نکنم که او را بدل (به جای) آفتاب برپای کرده اند و ما همچنان قبله خویش آفتاب کنیم چنانکه در قدیم بوده است. «جهور عجلی» سرکرده «منصور عباسی» پس از کشتن «سنباد» به شهر ری رفت و همه گبران را کشت و خانه‌هایشان را ویران کرد و زن و کودکانشان را به بردگی برد.
سال ۱۵۱ قمری. شکست «استادسیس بادغیسی» و کشته شدن هفتهزار تن از پیروانش و اسارت چهارده هزار تن دیگر.
سال ۱۶۳ قمری. خلافت مهدی عباسی. قیام سپیدجامگان به رهبری مقنع (عطا) با محاصره و خودکشی او نافرجام ماند.
خلافت هارون الرشید. سالهای ۱۷۰ تا ۱۹۳ قمری. کشتار ناجوانمردانه خاندان ایرانی برمکی که از وزیرزادگان شهر بلخ بودند. به حکم خلیفه نیروهای بسیار گرد آمدند تا ایوان مداین را با خاک یکسان کنند. تبر زدند و با آتش، داغ کرده سرکه ریختند؛ اما سرانجام عاجز ماندند. این بنا در زمان خسروپرویز به دست سه هزار کارگر و طی هفت سال ساخته شده بود و بزرگترین تاق قوسی جهان به شمار میرود. خسروپرویز درباره این شاهکار معماری آرزو داشت که:
یکی جای خواهم که فرزند من * همان تا دوسد سال پیوند من
نشیند بدو درنگردد خراب * ز باران وز برف وز تابش آفتاب
سال ۲۲۳ قمری. دستگیری بابک خرمدین با کمک افشین سردار ایرانی خلیفه معتصم. دویست هزار خرمدین طی دوازده سال نبرد با عمال خلیفه جان باخته‌اند. معتصم به بابک میگوید: ــ ای سگ! چرا در جهان فتنه انگیختی و چرا چندین هزار مسلمان را کشتی؟
بابک پاسخ نمیدهد. به فتوای خلیفه هر دو دست و دو پای بابک را میبرند. اولین دست را که بریدند، بابک دست سالمش را به قسمت قطع شده مالید و به چهره‌اش کشید؛ رخسارش سرخ شد. خلیفه به یاد درفش سرخ آن مبارزان افتاد و باز پرسید: ــ ای سگ! باز این چه عـَلـَم (درفش) است؟
ــ ــ در این حکمتی است.
ــ آخر بگوی چه حکمت است؟
ــ ــ شما هر دو دست و پای من بخواهید بریدن. و گونة مردم از خون، سرخ باشد. و چون خون از تن برود، روی، زرد شود. هرکه را دستها و پاها ببرند، خون در تن وی نماند. من روی خویش به خون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود، نگویند که از بیم و ترس، رویش زرد شد.
بابک را درون پوست گاو کردند و پوست را دوختند و او را زنده بر دار نمودند.
سال ۲۲۴ قمری. دستگیری مازیار خرمدین با همدستی طاهریان با خلافت عباسی. مازیار در زیر پانسد ضربه شلاق جان خود را از دست داد. خلیفه معتصم مجلسی آراست و به شراب نشست. سپس سه بار بیرون رفت و بازگشت. پس از آن دو رکعت نماز گزاشت و به قاضی «یحیابن اکثم» گفت: ــ میدانی این نماز چه بود که کردم؟
ــ ــ نمیدانم یا امیرالمومنین!
ــ نماز شکر نعمتی از نعمتهای خدای عزوجل که مرا امروز ارزانی داشت.
ــ ــ یا امیرالمومنین! آن چه نعمت است؟
ــ در این ساعت، سه دختر را از دختری ببردم که هر سه، دختران سه دشمن من بودند؛ یکی دختر ملک روم، یکی دختر بابک خرمدین و یکی دختر مازیار گبر!
سال ۲۲۶ قمری. مردن افشین در زندان معتصم. نیشابور.
سال۲۳۰ قمری. بارگاه «عبدالله بن طاهر بن حسین». یکی از بزرگان، ترجمه قصه «وامق و عذرا» را ارمغان آورده و میگوید که آن کتاب را ادیبان دیرین برای خسروانوشیروان نگاشته بودند. عبدالله پاسخ میدهد: ـ ما قومی هستیم که قرآن میخوانیم و غیر از قرآن و حدیث شریف، چیز دیگری نمیخوانیم. پس برای این کتاب و نظایر آن، فایده و قیمتی نمیبینیم. علاوه بر این، نویسنده‌اش زرتشتی است و به همین جهت در نظر ما مردود میباشد.
به امر عبدالله بن طاهر، کتاب فوق و نیز دیگر کتابهای ایران قبل از اسلام را هرکجا یافتند، در آب ریختند و یا سوزاندند.